سجادعزیزدل مامان وباباسجادعزیزدل مامان وبابا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

سجادمامان

چه شباهتی..

این عروسک رو که میبینی هدیه یکی از دوستان خوبمه که برای تولدم به من هدیه داده بود خودم که عاشقش بود الان هم به سجاد رسیده وخیلی دوسش داره چند روز پیش که اونو بغل کرده بود وداشت باهاش بازی میکرد من متوجه شباهت زیادشون باهم شدم جل الخالق ...
23 مهر 1393

ماشین سواری پسملی

سلام عسیسم... در زمان ما یه دونه از این لاستیکای ماشین بود که پسر بچه ها اونو قل میدادن و عشق میکردن و دنبالش میدویدن ولی بچه های حالا چه کارایی میکنن جدیدا هم که بوق میزنی چشمم روشن دنده ماشینو میگیری و ول نمیکنی دیروزم که من وبابایی درکمال ناباوری دیدیم شیشه ماشینو پایین کردی راست میگن بچه ها مثل طوطی میمونن هر کاری که ما میکنیم فوری یاد میگیری وانجام میدی ماشاا.. ...
23 مهر 1393

میدان کوزه

سجاد جونم.چندشب پیش که هوا هنوز سرد نبود باهم رفتیم میدان کوزه برای تفریح.و تو خیلی شیفته آب بازی شده بودی ...
23 مهر 1393

ادامه بیماری سجاد

سلاااااااااااااااام نفس مامان وبابا بعد از یه مدت طولانی دوباره اومدم تا از خاطراتمون برات بگم. بعداز اینکه به خاطر زرد زخم سرت شیر اسب و شربت سفالکسین بهت دادیم کامل خوب شدی بعد از یه هفته دوباره روی سرت یه دونه کوچیک زد از فرداش هم دوباره روی سرت پهن شد واااااااااااااای دیگه داشتم از غصه میمردم دیگه نمیدونستیم چیکار کنیم باز بهت شیر اسب و شربت دادم و چون موهات بلند بود وشیر خیلی جذب نمیشد مجبور شدم با خاله لیلا این بلا رو سرت بیاریم اگه به من بود هیچ وقت حاضر نمیشدم که موهای خوشکلتو بزنم وکچلت کنم ولی مجبور شدم عزیزدلم . خلاصه بعداز چند روز سرت بهتر شد البته با دارو. ...
23 مهر 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سجادمامان می باشد